مامانگار
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 ساعت 10:58 ق.ظ
سلام مهتاب شبهای تار.... ..تو خود آن چراغی ..طلعت نور..در سینه سیاهی .. ...باید که... رنگ دل بگیرد...رنگ عشق...آن اعداد.... رو به جلو... نوید امیدند و حرکت و شدن...
محبوبه
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 ساعت 03:56 ب.ظ
از روزها شروع شد رسید به ماه ها بعد سال زیر سایه ی این کابوس کم کم از زندگی بیزار میشیم...
محبوبه
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 ساعت 12:38 ب.ظ
سلام مهتابم
کاش دردمان اعداد بود
جای خالی ها
سه نقطه ها
حرفی ندارم ها
خون گریه می کنند...
خوشحالم هستی
سلام سلام سلام ...
سه نقطه ها ...
می بوسمت آنای هم بغضم ...
سلام مهتابم ...
سلام مهتاب شبهای تار....
..تو خود آن چراغی ..طلعت نور..در سینه سیاهی ..
...باید که... رنگ دل بگیرد...رنگ عشق...آن اعداد....
رو به جلو... نوید امیدند و حرکت و شدن...
از روزها شروع شد
رسید به ماه ها
بعد سال
زیر سایه ی این کابوس
کم کم از زندگی بیزار میشیم...
نیستی و نبودنت
چیزی کم نمی کند از عزیز بودنت...
نصفه شبی یادت افتادم گفتم سلامی کنم. هرچند احتمالا به این زودیا اینجا و پیاماشو نمیبینی. هرجا هستی خوشبخت باشی الهی.