تب ِماه

هرشب ستاره ای به زمین می کشند و باز ... این آسمان غم زده غرق ستاره هاست

تب ِماه

هرشب ستاره ای به زمین می کشند و باز ... این آسمان غم زده غرق ستاره هاست

توامان پدر ...



برای گلدان ها باران مصنوعی می باراند .

روی طناب ِ رنگ پریده رنگین کمان می سازد .

از پشت پنجره حرکت دستهایش را رصد می کنم .

حفظ می کنم .

فکر می کنم .

چقدر دیگر وقت دارم تا داشته باشم اش ؟

چقدر دیگر وقت دارد تا بی من نشود ؟

از تصور بی کس تر از این شدنم می شکنم .

از تصور داغ دار تر از این شدنش ...


اصلا تف به این زندگی که بدون هیچ ضمانت نامه ای به ما قالبش کردند !


نظرات 1 + ارسال نظر
محبوبه سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:06 ب.ظ

مهتاب بانوی شهر بی ستاره ی من...
بد به دلت راه نده..
امشب خدا را به همه ی لاله عباسی های دنیا قسم می دهم به عوض همه ی آنهایی که یادش رفت ضمانت کند ، تو و این آغوش را برای هم نگه دارد... نگاه نکن که این روزها حال دنیایش آشفته است.. هنوز هم صداها را می شنود.. قول می دهم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد