تب ِماه

هرشب ستاره ای به زمین می کشند و باز ... این آسمان غم زده غرق ستاره هاست

تب ِماه

هرشب ستاره ای به زمین می کشند و باز ... این آسمان غم زده غرق ستاره هاست

وین راه بی نهایت ...




خواب دیدم
حلاج , پشت درهای بسته دهان می گشود
و هوا را
مثل دردی شیرین
می بلعید
گفتمش : حسین !
آن سوی دیوارهای بلند
خاموشی ست , فراموشی ست
جانت را بردار و از این دیار متروک بگریز ...
نگاه کرد
لب فرو بست , لب فرو بست , لب فرو بست
مویه کردم :
کی تمام می شود ؟ کی تمام می شویم ؟
خندید
به زلف پریشان شده در بلاهتم خندید
روی برگرداند و سر به دیوار گذاشت و " انا الحق " سر نداد ...



نظرات 3 + ارسال نظر
حمید پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:51 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

بچه جون! به حسین ها اطلاعات غلط نده! درسته که پشت دیوارهای بلند خاموشیه...ولی فراموشی نه...

حسین واسه دل خودش حلاجه. توو یه حسین رو بگو که قبل کاراش ماشین حساب دستش گرفته باشه و آمار موافقین و مخالفین و ممتنعین رو نسبت گرفته باشه!...اصلا اونیکه سرش توو حسابه که حسین نمیشه...

آقا اجازه ... یه فرعی هایی پشت دیوارهای بلند هست که به خدا با جفت چشمهای خودمون دیدیم که فراموشی هم بود ...
که کاش کور می شدیم ...
که کاش نمی دیدیم ...

می ترسم از روزی که هی حلاج ها رو سنگ بزنن بالای دار و ما هی نگاه کنیم و هی نگاه کنیم و هی ... می ترسم حمید ...

میکاییل پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:36 ب.ظ

جانا که زبان حلاج از کام بیرون کشیدند .....
به دیوار ها نگاه کن ...
جای زجموره ها پیداست !!!


ان الحق پشت دیوارهای سکوت عمری است شکسته است

...

محبوبه سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:10 ب.ظ

من هم می ترسم از فراموشی مهتاب ..
می ترسم از تردید...
سکوت کرده ام.. دیرگاهیست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد