آناهیتا
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 ساعت 01:16 ق.ظ
سلام مهتابم نمی دونی با دیدن پررنگ شدن اسم وبلاگت چه حالی شدم دختر دلم به همین یه جمله گرمه به همین یه جمله که یه دنیا حرف داره کاش این جمله ها رو قورت نمیدادی کنارمون باش مهتاب همه خسته ایم...
آناهیتای عزیزم ... ... .......
محسن باقرلو
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 ساعت 01:34 ق.ظ
محشر بود این پست ...
محشر ِ درد ... ...
مامانگار
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 ساعت 10:50 ق.ظ
..چه کنیم بااین بغض حنجره سوز...چه کنیم ؟؟... .... ...تا کی در انتظار خواهی ماند...ای تاب مه تب گرفته !!؟؟ ... ...چه خوب که دوباره پرتو افشاندی نازنین...
همون اولین روزایی که این پست رو گذاشتی توو سکوت گوش کردم امروز دلم خواست دوباره بشنومش باز مثل بار اولی که شنیدم...
این برگه ها تموم میشه به بهار میرسیم بعد از این روزایی که قد تمام جمعه های روی تقویم سرخه یه روز خورشید که بزنه روی همه تقویما این شبا قدر میشه میشه مثل شب ضربت خوردن علی اسمشو میذارن شب ضربت خوردن محمد...
تقویم یادش نمیره که دور یه روزایی تا همیشه یه خون-دایره اس
یاد سهراب سپهری افتادم: "و با نشستن یک سار روی شاخه ی یک سرو کتاب فصل ورق خورد و سطر اول این بود حیات غفلت رنگین یک دقیقه ی حواست... " ولی سهراب نیست که ببینه چطور این روزها "مرگ" غفلت خونین یک دقیقه ماشه ها از قانون انسانیته...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام مهتابم
نمی دونی با دیدن پررنگ شدن اسم وبلاگت چه حالی شدم
دختر دلم به همین یه جمله گرمه
به همین یه جمله که یه دنیا حرف داره
کاش این جمله ها رو قورت نمیدادی
کنارمون باش مهتاب
همه خسته ایم...
آناهیتای عزیزم ...
...
.......
محشر بود این پست ...
محشر ِ درد ...
...
..چه کنیم بااین بغض حنجره سوز...چه کنیم ؟؟...
....
...تا کی در انتظار خواهی ماند...ای تاب مه تب گرفته !!؟؟
...
...چه خوب که دوباره پرتو افشاندی نازنین...
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل ...
یک برگی است گمشده میان آن سر رسید قدیمی ...
و تو خوب میدانی حکایت آن یک برگ را..
که درمیان مکث هایت گم شده است ....
در میان مکث هایم , گم شده ام میکائیل ...
گم شده ام ...
مهتاب...
همون اولین روزایی که این پست رو گذاشتی توو سکوت گوش کردم
امروز دلم خواست دوباره بشنومش
باز مثل بار اولی که شنیدم...
این برگه ها تموم میشه
به بهار میرسیم
بعد از این روزایی که قد تمام جمعه های روی تقویم سرخه
یه روز خورشید که بزنه روی همه تقویما
این شبا قدر میشه
میشه مثل شب ضربت خوردن علی
اسمشو میذارن شب ضربت خوردن محمد...
تقویم یادش نمیره که دور یه روزایی تا همیشه یه خون-دایره اس
دلم می خواد هزارباره کامنتت رو بخونم حمید ...
یاد سهراب سپهری افتادم:
"و با نشستن یک سار
روی شاخه ی یک سرو
کتاب فصل ورق خورد
و سطر اول این بود
حیات غفلت رنگین یک دقیقه ی حواست... "
ولی سهراب نیست که ببینه چطور این روزها "مرگ" غفلت خونین یک دقیقه ماشه ها از قانون انسانیته...