-
سه ...
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 01:35
حالا سه سال گذشته است . و چقدر از سه متنفرم . و چقدر از چهار متنفر خواهم بود . و چقدر از پنج , شش , هفت ... چقدر سخت است از سالهای شصت تا به امروز از اینهمه عدد متنفر بوده باشی ... چقدر همه ی اعداد با اینهمه جای خالی نفرت انگیزند ...
-
توامان پدر ...
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 00:58
برای گلدان ها باران مصنوعی می باراند . روی طناب ِ رنگ پریده رنگین کمان می سازد . از پشت پنجره حرکت دستهایش را رصد می کنم . حفظ می کنم . فکر می کنم . چقدر دیگر وقت دارم تا داشته باشم اش ؟ چقدر دیگر وقت دارد تا بی من نشود ؟ از تصور بی کس تر از این شدنم می شکنم . از تصور داغ دار تر از این شدنش ... اصلا تف به این زندگی که...
-
وین راه بی نهایت ...
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 03:51
خواب دیدم حلاج , پشت درهای بسته دهان می گشود و هوا را مثل دردی شیرین می بلعید گفتمش : حسین ! آن سوی دیوارهای بلند خاموشی ست , فراموشی ست جانت را بردار و از این دیار متروک بگریز ... نگاه کرد لب فرو بست , لب فرو بست , لب فرو بست مویه کردم : کی تمام می شود ؟ کی تمام می شویم ؟ خندید به زلف پریشان شده در بلاهتم خندید روی...
-
مه غلیظ صبح گاهی ...
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 03:15
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 خانه شلوغ بود . مثل برو بیای عزاداری , یا عروسی . آدم ها می آمدند و می رفتند . من , بی وقفه چیزی را هم می زدم . چیزی مثل حلوا , آش پشت پا , یا شور آب ِ دل ... . سراسیمه آمد و گفت : " بیا , باید برویم " . گفتم : " دارم خواب می بینم...
-
پی ام
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 01:52
ما پناهجویان ِ در وطن که هر روز در تنهایی حلق آویز می شویم ما بردگان ِ به حراج گذاشته ی زندگی که در سکوت به صدای زنجیر های داغ خورده بر دل هامان خیره می شویم ما سرزمین اشغالی ِ تو ایم کرانه ی بی فروغ ِ باختر جایی حوالی نوارِ خون به جگر ِ غزه که هر روز اخبار سانسور شده و دروغینی با لامپ ِ سوخته ی مسنجر به سمع و نظر ِ...
-
برگ بیست و پنجم یک سر رسید قدیمی ...
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 01:07
برگ بیست و پنجم یک سر رسید قدیمی ...
-
دست بردار ...
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 23:43
دست از دلم بردار ! کار دارم ! باید بروم با درخت های خیابان ولیعصر عکس یادگاری بیندازم . عکس یادگاری برای گواهی فوت لازم است . نمی دانستی ؟! باور کن ! باید سندی داشته باشیم تا ثابت شود کمی زنده بوده ایم . و بعدش مُهر قرمز و پانچ ! ... لعنتی ! بچه که بودم پانچ شگفت انگیز ترین اختراع بشر بود . برگه های کاهی روزنامه های...
-
یادم هست ...
جمعه 17 تیرماه سال 1390 17:52
هوا ... بوی جنایت می داد . یادم هست می دویدیم و برمی گشتیم و سرک می کشیدیم و می ترسیدیم از هیاهوی آن دورها . هوا مه گرفته بود... هوا بوی جنایت می داد ... درخت های پیر پارک دانشجو روی زانو خم شده بودند . یادم هست دلم بی قاعده شور زده بود . بند کفش هایم مکرر باز شده بود . به کوچه ی بن بست خورده بودیم . گم شده بودیم ....
-
تب
جمعه 17 تیرماه سال 1390 17:35
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA _ خب ... گفته بودی وبلاگ داری ؟ : نه ؟ _ نداری ؟ : نه ! _ قبلا هم نداشتی ؟ : نه ! _ جی میل داری ؟ : نه ! _ آدرس ای میل ات رو بنویس ! : ... _ آدرس وبلاگت چی بود ؟ : ندارم ! _ ایمیلت رو دوباره بخون ! : ... _ جی میل ات رو هم دوباره بگو ! : ندارم ... گفتم ندارم ! _ آدرس وبلاگ...