برای گلدان ها باران مصنوعی می باراند .
روی طناب ِ رنگ پریده رنگین کمان می سازد .
از پشت پنجره حرکت دستهایش را رصد می کنم .
حفظ می کنم .
فکر می کنم .
چقدر دیگر وقت دارم تا داشته باشم اش ؟
چقدر دیگر وقت دارد تا بی من نشود ؟
از تصور بی کس تر از این شدنم می شکنم .
از تصور داغ دار تر از این شدنش ...
اصلا تف به این زندگی که بدون هیچ ضمانت نامه ای به ما قالبش کردند !
مهتاب بانوی شهر بی ستاره ی من...
بد به دلت راه نده..
امشب خدا را به همه ی لاله عباسی های دنیا قسم می دهم به عوض همه ی آنهایی که یادش رفت ضمانت کند ، تو و این آغوش را برای هم نگه دارد... نگاه نکن که این روزها حال دنیایش آشفته است.. هنوز هم صداها را می شنود.. قول می دهم ...